صبح زودتر از بقیه بیدار میشوم. فرصتی هست تا نگاهی به فضای مجازی داشته باشم. سخنان آقا را منتشر کرده اند. موضوعش توکل بود. جایی از صحبتها، جملهای داشت که به دلم نشست. "توکل بر خدا ناممکنها را ممکن میسازد." خدایا توکل بر تو، این روز شاید یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگی من باشد. کلید را به صاحب این ویرانه مثلا هتل تحویل میدهیم و راه میافتیم در سطح شهر بلکه جایی را در این صبح تعطیل جمعه برای صرف صبحانه پیدا کنیم. بالاخره یکجا در اطراف حرم حضرت دانیال پیدا شد. نان نداشت؛ گفتیم عیبی ندارد املتش را بزن نان بیات خودمان را میخوریم. این بنده خدا هم خیلی به ما احترام گذاشت هم پول کمیاز ما گرفت، تا دم در هم آمد بدرقه مان کرد. خدا امواتش را بیامرزد. مغازهای هم ایستادیم و تعدادی نان و نان خرمایی خریدیم. چه بتوانیم به عراق برویم چه نتوانیم این خوردنیها به کار میآید. به خصوص در فکه که ممکن است چیزی برای خوردن پیدا نشود. سر راه به سمت یادمان شهدای فتح المبین دم رودخانه کرخه توقف میکنیم. منطقه خلوت است و تماشای این رود بزرگ و پرآب در خنکای صبح خیلی نشاط آفرین است. راه که میافتیم نوحه قدیمیآهنگران را که هزاران بار برای بچهها پخش کرده ام دوباره از ضبط ماشین پخش میکنم: آمدم تا کربلای شوش را زیبا کنم... آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم. اینجا واقعا شنیدنش دلچسب است. روز قبل هم نوحه:ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود را برایشان گذاشتم. اولین نوحه صادق آهنگران که از شبکه سراسری پخش شد و او را مشهور و محبوب مردم ساخت. با ایده شهید علم الهدی در دیدار وبیعت عشایر با امام در جماران اجرا کرده بود. مسیر فتح المبین خیلی نزدیک است. سالها پیش برای کاری مطالعاتی حضور میدانی در بعضی شهرهای خوزستان داشتم. فهمیدم متأسفانه بسیاری از مردم خوزستان از یادمانهای شهدای استان خودشان بازدیدی نداشته اند. خب این اتفاق خوبی نیست. مردم این خطه عزیز اگر با حماسههای جوانان خودشان بیشتر آشنا شوند از حضور کاروانهای راهیان نور احساس شعف و مباهات بیشتری خواهند داشت و البته تبلیغات شیطنت آلود خلق عرب هم باطل خواهد شد.
خادمهای یادمان، مراسم صبحگاه دارند. یادمان خلوت است و فقط یک اتوبوس زائر که گویا معلم هستند آنجا حضور دارند. دم ورودی یادمان نوحهای از حاج مهدی سلحشور پخش میشود. به شوخی گفتم دیدند از قم آمدیم سلحشور پخش میکنند. داخل یادمان هیچ خادمینیست که بازدیدکنندگان را از لا به لای شیارها راهنمایی کند. البته راهها را بلد هستم. بلندگوها خاموشند و این مساله که اولین بار است شاهدش هستم باعث میشود حال و هوای میادین نبرد با ضریب تبلیغی کمتری به خورد مخاطب داده شود. برای بچهها از عملیات فتح المبین میگویم از الذین یومنون بالغیب از لو رفتن عملیات و قوت قلب امام از استخاره انا فتحنا لک فتحا مبینااز تاکتیکهای ابراهیم همت برای فریب دشمن از خاطرات عجیب صیاد شیرازی در توکل بر خدا و غافلگیری دشمنی که از عملیات ما مطمئن بود از شهید جزی از شهید حسن گرجی، رحمت الله اصفهانی، منفرد نیاکی، محمود شهبازی و... از شهید رعیت رکن آبادی و تونل معروفش میگویم. رعیت رکن آبادی یزدی است و نمیدانم چرا در گلزار شهدای قم دفن شده. بارها بچهها را سر مزارش برده ام. دلم میخواست سرهنگ سرخه را اینجا ببینم که گویا این وقت صبح حضور ندارد. سرخه را نزدیک به سه دهه است که در مناطق میبینم. او خودش یک یادمان متحرک، جزیی از مناطق عملیاتی است که دیدنش و همصحبتی با او با آن چهره آفتاب سوخته و لهجه عربی اش همپای سفر راهیان نور ارزش دارد. دوری میزنیم. عکسی میگیریم و راه میافتیم به سمت بیرون. ایستگاه صلواتی را عدهای دارند دایر میکنند. قیافه یکی شان به نظرم شمالی آمد. او هم همین حدس را درباره من زد. هم زمان چند شوخی مازندرانی حواله هم کردیم و خندیدیم. دو سه کاروان هم از راه میرسند و حضورشان انصافا مصداق دمیدن روح در کالبد منطقه است.