یک چند روزی جای شما خالی، خانوادگی رفته بودیم سفر راهیان نور، البته به طور مستقل و بدون کاروان. این از آرزوهای من بود که یکبار هم خانواده خودم را به سفر خوزستان ببرم. خوزستان را آدم حداقل باید یکماهی بماند که بتواند خوب همه جایش را بازدید کند. علاوه بر یادمانهای شهدا که دیدنشان عمرا در یک سفر چند روزه بگنجد، نقاط تاریخی و طبیعی بسیار زیبایی هم در این استان ثروتمند قرار دارد.انشاءالله طی روزهای آتی نکاتی را درباره این سفر خدمت دوستان وبلاگی عرض خواهم کرد.
یک بُعد از خاطره این سفر، احترامیبود که مردم برای ما به عنوان میهمان قائل بودند. در فروشگاهها و بازارها و ... اگر کاری داشتیم وقتی میدیدند مسافریم چه آنکه ظاهری وجیه و متدین داشت چه آن که ظاهری متفاوت با شرع داشت و کشف حجاب کرده بود، گرم میگرفت و گاه به بیان حرفهای و پرسشهای شخصی اش میپرداخت. من خودم هم البته علاقه دارم با مردم وارد گفتگو شوم. یک برخورد برای من عجیب و مبهم بود آنهم در رستورانی بین راهی در خرم آباد نزدیک پایانه باری. ما معمولا به رستورانهای بین راهی نمیرویم بابت کیفیت پایین و قیمت بالایی که دارند. این بار بابت کسالت پسرم مجبور شدیم در این رستوران توقف کنیم. خانمیتقریبا میانسال با قامت کشیده و لباس گشاد اما کم حجاب پشت صندوق نشسته بود. نگاههایش به تک تک ما خاص بود. به خانمم گفتم چقدر شبیه سمپاتها و پیرچریکهای مجاهدین است. از قضا چند باری اطراف ما پرسه زد و وراندازمان کرد. سه نفر مشتری در رستوران بودند که رفتند و خلوت شد. زن رفت ضبط را روشن کرد. صدایش ملایم بود. از داریوش تا چند خواننده محلی گذاشت بعضا با موسیقیهای حماسی که البته همه مضامین آن سیاسی بود مثلا چرا در مملکت آزادی نیست و همه چیز ویران شده، چرا جواب یک سوال باید اعدام باشد و... به روی خودم نیاوردم که بچهها هم حساس نشوند اما با توجه به ماجرایی که یک مأمور انتظامیدر خرمشهر از مسمومیت عمدی در رستوران بین راهی جنوب شرق تعریف کرده بود کمینگران شدم. این اتفاق را در روز 22بهمن به فال بد گرفتم. به هر حال تا آخرش که برویم هم با لبخند با زن متصدی صحبت کردم. دو مرد دیگر هم آمدند که جزو متصدیان رستوران بودند و ما و ماشین مان را تا دور شویم ورانداز میکردند. به شوخی به خانم گفتم ماشین ما اگر پراید 86 ضربه خورده خاک آلود نبود فکر کنم میبستنمان به رگبار. او هم خندید و گفت موسیقی خاص را فقط ویژه ما گذاشتند وگرنه قبلش هم که مشتری داشتند ضبظ خاموش بود. شاید بنده خدا فک و فامیل اعدامیداشت و حالا که مرا با ریش نسبتا بلند دیده بود خواست عقدهای از دلش باز کند. به هر حال خدا به جماعتی رحم کرد که من طلبهای ساده هستم نه مسئول امنیتی و الا قطعا یک پرونده برای صاحبان این رستوران مشکوک باز میکردم.