مدتی است با بعضی افراد صاحب فکر و نظر که مینشینم این سوال را مطرح میکنم که یک دفعه چرا اوضاع چنین شد؟ بعد از سقوط بالگرد رئیسی چرا دومینوی خبرهای بد تکرار شد؟ ضرباتی زدیم بحثی نیست اما ضربات بدی خوردیم. مواضع و عملکردها قابل اقناع نیست. از بی حجابی تا دانه درشتهای متهم اقتصادی و... را رها کرده ایم. خوشحالیم که هستیم. برنامه خاصی برای کنترل و تغییر اوضاع نداریم. با آدمهای گام اول میخواهیم گام دوم انقلاب را بر داریم که جواب نداده است. ممکلت رو به تعطیلی است. انقلاب اسلامیدارد متوقف میشود.... اینهمه کربلای چهار چرا؟ کربلای پنجمان کی آغاز میشود؟ ثامن الائمه و طریق القدس و فتح المبین و الی بیت المقدس را بدون خدا نمیشد پیش برد، چرا این را در عمل فراموش کرده ایم؟
خب نظرها متفاوت است. بعضیها تأیید میکنند و بعضی هم توجیه و ماستمالی و رفو.
دیروز محضر اندیشمند بزرگواری بودم. حدود بیست دقیقه وقت گرفته بودم. انسانی نرم و معتدل نشان میدهد که البته معلوم شد آتشی تندتر از من دارد. سر حرف که باز شد به نزدیک دو ساعت رسید. او آغاز این دومینو را از شهادت سردار میدانست. رک و صریح هم میگفت فساد و بی عقلی باعث وضع امروز شده و برای خروج اندیشه و راهبرد انقلاب از ورطه انفعال، چارهای جز تکاندن لایههای بالا در عرصه سیاستگذاری و استفاده از جوانهای با سواد و عاقل و پاک و دارای انگیزه نیست. فاجعه انفجار بندر را همطراز با سقوط بالگرد و ترور سردار میدانست. نمیدانم میشود روزی این حرفها را بدون عقوبت و دردسر منتشر کرد یا نه. دل دلسوختگان نظام پر از درد است. گام دوم انقلاب اسلامینباید روی کاغذ باقی بماند، مثل چشم انداز بیست سالهای که قرار بود در 1404 به ثمر بنشیند. ما قرار است تمدن نوین جهانی را بر مبنای مردمسالاری دینی رقم بزنیم. کو مردممان؟ کو دینمان؟ البته با منفی بافی مخالفم. منکر رویشها نیستم. ولی احساس میشود مدتی است میدویم، عرق میکنیم ولی روی تردمیل ایستاده ایم.