درد فقر را کشیده بود، درد یتیمیرا، رنج گرسنگی را، طعم سختی و حرمان همیشه زیر زبانش بود. پدر که از دنیا رفت پنج ساله بود، خانه شان سه اتاق داشت مجبور شدند دوتایش را بدهند اجاره، کمک معیشتشان باشد. خودش هم شد کودک دستفروش در اطراف حرم. یک وعده غذای سیر نخورد. طلبه هم که شد عصرها میرفت کار میکرد، خرجی برای مادر و خانواده تأمین کند. یک بار دلش شکست. نشست رو به ضریح آقا به درد دل. کسی از آشنایان دور؛ همان دور و بر بود. به دلش افتاد پول خوبی درآورد به او هدیه داد.
دل شکسته خریدار دارد. یک روز هم در حرم مولا علی دلش شکست. درد دل کرد آقاجان! اگر من زائر واقعی تو هستم خودی نشان بده، توجه و تفضّلی که باور کنم جواب سلامم را داده ای، مرا دیده و اعتنایم میکنی. اگر نه دیگر میآیم فقط نمازی میخوانم و میروم. یکی دست گذاشت روی شانه اش. گفت: برای خدا قدم بردارید ما هم پشتیبان شما هستیم. برگشت نگاه کرد. کسی را ندید.
برای خدا قدم برداشت. مادرش را میبرد حرم نمیگذاشت کسی غیر خودش ویلچر او را دست بگیرد. با کارگر و دوره گرد و فقیر و گرفتار همسفره میشد. یاد معلم کلاس اول و دوستان قدیم را هم در خاطر داشت و به آنها سر میزد. در قوه قضائیه که بود نماز مغرب و عشا را میرفت مسجدی در گیشا، مردم راحت تر به او دسترسی داشته باشند. راحت حرفهایشان را بزنند. بعضی مراجعین تندی میکردند، ناراحت نمیشد. نمیگذاشت کسی مانع شود. میگفت: این طوری غرور مرا نمیگیرد.
با ماشین میرفت زنی بچه را بغل را میدید ممکن است با او کاری داشته باشد. میگفت بایستید. عقب عقب میرفتند. حرف زن را بشنود. کودکان میآمدند دور و برش با آنها عکس میگرفت. یک تصویر با دولتمردانش ندارد اما با کودکان و ایتام و کارگران و مستضعفان و وسط سیلاب تا دلتان بخواهد... درد فقر را کشیده بود که قامت بست هشت هزار کارخانه تعطیل را دوباره راه اندازی کرد. فقر را از پشت پنجره تماشا نکرده بود که هر جا بود میگفت اول حقوق زیردستان را بدهید بعد نوبت بالانشینها. خودش به حقوق کارمندی دستگاه قضا قانع بود. حقوق ریاست قوه را بخشید به نیازمندان. حقوق تولیت آستان را هم نگرفت. مبلغ قابل توجهی بود. گفت بروید درمانگاهی بسازید در سیستان. چک هم کشید. پول ناهارهایی که در حرم خورده بود را حساب کرد و داد. ویلا و باغ تولیت را انتخاب نکرد. برای سکونت در یکی از ساختمانهای داخل حرم اقامت گزید. راحت تر بتواند حتی پاسی از شب در گوشه گوشه حرم قدم بزند، از زوّار سرکشی کند و بر کارها نظارت داشته باشد. فرضتی مغتنم هم بچسبد به کنج ضریح و با آقا نجوا کند.
هر جا رفت تحولی ایجاد کرد. سازمان بازرسی را محکم و با برنامه پیش برد. ثابت کرد هدفش مچ گیری نیست. ضعفها راشناسایی و با راهکار به مسئولان تذکر میداد. در قوه قضائیه هم محکم ایستاد. بینی گردن کلفتها را به خاک مالید. در تولیت هم توجه به زائران را بسط داد. خدمات حرم چند برابر شد. چقدر زائر اولی را شناسایی و راهی حرم نمود. چقدر در بین راهها و داخل مشهد برای زائران امکانات فراهم کرد. به فقرای اطراف مشهد بیشتر توجه نشان داد. از طرف امام رضا برایشان امکانات رفاهی تهیه میکرد. رییس جمهور هم که شد آرام و قرار نداشت. مشکلی میدید خودش را میرساند. شخصا پیگیر کاستیها بود. از نفس میافتاد. سرم میزد، ساعتی بعد دوباره میایستاد به پیگیری امور. کسی او را بدون لبخند ندید.
خیلی حرف شنید. خیلی توهین دید و تهمت خورد. به روی خودش نیاورد. میتوانست با اطلاعات و اخباری که دارد دست خیلی از رقبا و بدخواهانش را رو کند، نکرد. اجازه نمیداد در نامههای اداری از او با القاب و عناوین یاد کنند. این اواخر دلش شکسته بود گویا که بر مزار حاج قاسم دعای شهادت خواند. مزارش را هم خودش به دوستانش نشان داد. گفت کاغذ و قلم بیاورید تعهد بدهید که مرا همین جا دفن میکنید.
تلک الدار الاخره. نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض. سیدابراهیم رئیسی مثل همه شهدا دنبال ریاست و برتری جویی و منم منم نبود. خدا عزتش داد. خلعت جاودان شهادت، نمای وجود فاخر و تجسم نورانیت درونش بود که مزد پاکی و صداقتش قرار گرفت. مگر نه آنکه شهید را صدّیق مینامند؟ به خدا وصل شد و جز او را ندید که خدا بهایش داد و پشتیبانش قرار گرفت و عزت جاودان به او بخشید. عالی ترین پستهای دنیایی را به چنگ آورد اما ریالی زراندوزی و منفعت طلبی نداشت. جاکارتا رفت در ساختمان سفارت خوابید. در سفر به یکی از شهرهای آفریقا که سفارتی نبود به هتل دو ستاره رفت و اقامت گزید. حقوقهای دلاری را منع کرد. ارزش دنیا برایش کمتر از آب بینی بز بود که نامش را خدا ماندگار نمود. رئیسی در اصل رئیس السادات بود نه فقط در شناسنامه که در عمل هم چنین ثابت نمود. حتی برادرش را روز تشییع، مسئولان و دوستانش نمیشناختند. چه برسد به بی بی عصمت خداداد حسینی، ساکن خانه قدیمیو ساده و چهل متری در خیابان ایثارگران مشهد که سی و پنج سال در آن محل به جلسه گردانی قرآن و جمع آوری کمک برای جهیزیه نوعروسان همت گمارد. اهالی میگفتند گاهی کسی را میدیدیم با لباس شخصی و چهرهای شبیه آقای رئیسی سوار بر پیکان یا پراید میآید و به این خانه سر میزند. خانمیهم گفت من از چهره اش یقین کردم این خود سید ابراهیم رئیسی است و لابد پیرزن را شناسایی کرده که وضع خوبی ندارد و در خفا به او رسیدگی میکند. آن ساعاتی که اضطراب فقدان و بلاتکلیفی سرنوشت سیدابراهیم بر کشور سایه افکنده بود، تصاویری از سیمای جمهوری اسلامیپخش شد از پیرزنی که واکر به دست در اتاقی کوچک و ساده میچرخد و برای فرزند گمشده اش بی تاب و بی قرار دعا میخواند. گفتند این که بی بی عصمت خودمان است. یکبار نگفت و پز نداد که فرزندش رییس جمهور مملکت است، تولیت حرم است.... عصمتِ بی بی، دامان پرورش و معراج معصومانه ابراهیم مظلوم بود. نجعلها للذین لا یریدون علوّا فی الارض. نخواستند فخر فروشی و بالانشینی و جلوه و جبروت داشته باشند که خدایشان خرید و لباس فخر بر قامت حیاتشان پوشاند و آخرتشان را آباد ساخت.
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
این بیت را سعدی شیرازی سرود. روح بزرگ، تن را به زحمت میاندازد. این را مرتضای مطهر فرمود. برادران و خواهران! عاشق شوید. زندگی با عشق معنا میدهد. این را سیدالشهدای هفتم تیر بیان نمود.
سیدابراهیم عاشق بود و روح بزرگ و خستگی ناپذیری داشت و مثل همه شهدا جز به وجه الله نظر نکرد. شهیدانه زیست و شهیدانه پر گشود. روحت شاد سید مظلوم شهدای عرصه خدمت. نزد مولایمان علی در محفل نورانی شهدا در قهقهه مستانه و شادی وصولت به یاد جاماندگان قافله عشق هم باش. نسأل الله منازل الشهداء.