کتاب استاد مهربانرا خواندم. درباره شخصیت مرحوم حجت الاسلام محمدمهدی مهندسی که به همت دوستانش در مجمع عالی حکمت اسلامیمنتشر شد.
حدود چهارده سال از فوت این دانشمند بزرگ میگذرد. او را خیلیهایمان به عنوان کارشناس برنامه سمت خدا میشناختیم. همان موقع هم از خبر سکته قلبی و رحلت وی غمگین شدم. سن و سال چندانی نداشت. حکمت خدا را نمیدانم. این آدمهایی که عالم و مفید هستند کاش عمری طولانی تر داشته باشند. کاش لااقل چیزی شبیه فلش وجود داشت وقتی اندیشمندی از دنیا میرود ناگفتههایی که فرصت بیان و ثبتش را نداشته از ذهنش استخراج میشد.
مرحوم استاد برجسته حوزه و دانشگاه و بسیار اهل علم و فضل و اندیشه بود. خیلیها به چنین مرتبت علمیکه دست مییابند تمام وقت و عمر خود را میگذارند برای خواندن و نوشتن و تدریس و تعلیم. کمتر به سفرهای تبلیغی میروند. اما حجت الاسلام مهندسی هیچگاه اسیر باد غرور نشد و هر وقت هر فرصتی که توانست به سفرهای تبلیغی و همنشینی با مردم به خصوص جوانان شتافت. جالب است خانهای که خرید و در آن نشست متعلق به شهید آیت الله مفتح بود. راه او را در روشنگری و جهاد تبیین ادامه داد. از دنیا که رفت در حجرهای از حرم حضرت معصومه سلام الله دفن شد که قبر شهید مفتح در آن قرار دارد.
قبل از انقلاب بود. از شهر کوچک آباده، میخواست بیاید قم طلبه بشود. همه مخالفت کردند. با هوش و استعدادی که در او میدیدند یقین داشتند دانشگاه برود آینده از آن او خواهد بود. سه روز اعتکاف و مسجدنشینی، عزمش را جزم ساخته بود. میگفت اتفاقا چون استعداد و هوشی از خدا به امانت دارم باید بروم حوزه و خادم مکتب وحی شوم، دین را بشناسم و بشناسانم.
یک پیکان را با قرض و قوله خریده بود. همان را هم دزد برد. پسرش آمد و گفت خبری بد دارم. ماجرا را تعریف کرد. پدر ناراحت شد اما نه از ربوده شدن پیکان که مگر مرتکب گناهی شده ای، غیبت و تهمتی زده ای، حقی را ضایع کردهای که خبرش بد باشد؟ مال دنیا که عاریهای بیش نیست.
دوست نداشت جایی از او تعریف و تمجید کنند. زیر پای علامه حسن زاده خم شد و خاک پای او را تبرک برداشت. در کفشداری حرم خانم هم دور از چشم مردم به آرامیدست میکشید جایی که کفشها را میگذارند و بر میدارند، خاک قدوم زوّار اهل بیت را توتیای چشم خود میساخت. آخرین جلسه تدریسش انگار که گواهی به دلش راه یافته از شاگردانش خواست اگر دیگر عمری به دنیا نداشت شهادت بدهند که محبّ اهل بیت و دلبسته آل الله بود. در بیمارستان بستری بود. درد میکشید. مردمیکه او را میشناختند در گوشه گوشه کشور دست به دعا و مناجات بردند. خبر که به گوشش رسید گفت الحمدلله، این کسالت و رنج من باعث شد مردم بیشتر به خدا نزدیک شوند. شاگرد خاص عالم و فیلسوف و عارف گمنام، آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی بود. استاد خبر فوتش را که شنید گفت مرغی از باغ ملکوت بود که به پرواز درآمد. راستی دنبال کار و اثری درباره شخصیت و خاطرات شیخ یحیی میگردم. چیزی پیدا نکرده ام. درباره او آنچه که شنیده بودم را مدتی پیش نوشته و در وبلاگ منتشر کردم؛ اما صاحب خرد و ره پیمودهای چون او که همه علمای معاصر در وصفش کلامیدارند حیف است اینقدر ناشناخته بماند. رحمت الله به عشاق اباعبدالله. حرم که میروم سری به قبور مراجع میزنم، کنار مزار آیت الله بهاءالدینی راحت ترم. جمع مراجع فقید آنجا جمع است. اسم آن قسمت را گذاشته ام ایستگاه شرمساری! آدم خودش که میداند چه کاره است. بعد میروم کنار مزار شیخ یحیی از او میخواهم آن دنیا همنشینش باشم. میدانم آرزوی بزرگی است؛ اما خدا هم خدای ناممکنهاست.