مَثَل معروف خوردن نمک و شکستن نمکدان، تعبیر پر مغزی است که شِکوه از ناجوانمردی اهل دنیا دارد. آنان که نعمتی را برای نفع خویش به بهره میکشند و باز به مقتضای منفعت خود به مرام شکر، پشت پا میزنند.
آنان که «خود» را محور مطالبات خویش میدانند در هر ورطهای که گرفتار آیند نمکدان شکنی را امری موجه میدانند. این رویه نه فقط در مصاف با بشریت که در مراوده با خالق حقیقی نعمتها نیز بسیار عادی و طبیعی جلوه مینماید.
انسانهایی این چنین نا اهل و بی معرفت، هیچ گاه در هیچ معرکهای قابل اعتماد نبوده و نخواهند بود.
نمک خورهای نمک دان شکن را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
الف: عدهای که بی هیچ تعقلی اسیر جو و فضای موجود در پیرامون خود شده و به راحتی غبار غفلت بر دلشان سایه میاندازد. اینان اگر چه در هنگام تنعم، تقدیری نیز از راقم آن در زبان یا عمل انجام میدهند اما به فراخور فضای غالب، رویهای دیگر اتخاذ مینمایند. این گروه اهل فکر و دقت نبوده و ممکن است با هر سطح علمی، ناخواسته شرایط ظاهری محیط را بپذیرند و همرنگ جماعت گردند.
پای بندی به عقاید و پافشاری بر خواستههای مشروع و مقابله با ناهنجاریها از دایره همت آنان خارج بوده و هیچ گاه تحمل حرکت بر خلاف جریان آب را دارا نیستند.
تاریخ، مملو از وجود این افراد است. در انقلاب اسلامیچه بسیار افرادی که در سالهای پنجاه و شش و هفت همراه با جمعیت به خیابانها ریختند و چند ماه پس از پیروزی انقلاب هم آنان که از سال چهل و دو تا پنجاه و شش درکوران شکنجهها و تبعیدها خانه نشین بودند دوباره دچار تزلزل شده و پای در میدان مبارزه برای دستیابی به آرمانهای برزمین مانده ننهادند. بسیاری از نیروهایی که به خیل گروهکهای معاند پیوستند از نظر اعمال و رفتار، تقید به دین و ظواهر شریعت را سرلوحه خویش قرار داده بودند اما به دلیل ضعف در عقبه فکری و اعتقادی در مواجهه با نخستین شبهات، راه حق را گم کردند. رهبران نفاق برای آنها شخصیتی کاذب پدید آورده و ضعف ایوئولوژیکی آنان را دستمایه جذب و هلاکت ابدی شان قرار میدادند.
در دوران طلایی دفاع مقدس، تعدادی بسیار کمتر از آن چه که باید، در جبههها حضور یافتند. اگر چه همین تعداد به دلیل برخورداری از ایمان بالا نگذاشتند جای خالی خانه نشینهای پر ادعا احساس گردد.
امروز نیز بسیاری، مظاهر دین را به چشم یک سرگرمینگاه میکنند. هم سینه زن خوب هیات هستند و هم معرکه گیر زبر دست محفل عصیان، اگر بگویی صلوات، صلوات میفرستند و اگر بخواهی، دست مرتب میزنند و قر کمر میآیند. این گونه است حال بعضی از سیه پوشان اباعبدالله که به خاطر احیای همان آرمانهای فراموش شده امروز، که قیام دیروز آن حضرت را به دنبال داشت دم بر نمیآورند.
نمونه جالب و خواندنی دیگری سراغ دارم. در جریان بازی دوستانه تیمهای فوتبال پیروزی تهران و بایرن مونیخ که چند سال پیش در ورزشگاه آزادی برگزار شد، چهل- پنجاه نفراز تماشاچیان آلمانی فریاد برآوردند: اولی.... اولی.
ناگهان قسمتی از استادیوم آزادی در میان خنده تمسخرآمیز آلمانیها پر شد از همین فریاد. مردم بی خبر نا خواسته دروازه بان حریف را تشویق مینمودند.
«دین حداقلی» همان دین منافقانه است. دینی پاستوریزه و بی خطر که در هر فضایی سازگار است و قابل جمع با هر عمل و پیشهای است. عزاداری تا نیمههای شب و قضا شدن نماز صبح، بلند کردن علم و درخشیدن آویز طلا بر سینه پهلوان ....
امروز کار به جایی رسیده که در بعضی مهدها، کودکان علاوه بر حفظ سورههای قرآن، مدلهای تازه رقصهای محلی و غیرمحلی را نیز تعلیم مییابند.
دین بدون تفکر، پوشالی، نرم و قابل انعطاف است. آن قدر که بدون حجاب در پیش نامحرمان نیز میتوانی نماز شب بخوانی و به در گاه خداوند تقرب بجویی.
شخصیت مستقل در حدیثی از امام محمد باقر(ع) این گونه تعریف شده است:
"به تو خیانت میکنند تو مکن. تو را تکذیب میکنند آرام باش. تو را میستایند فریب مخور. تو را نکوهش میکنند شکوه مکن. مردم شهر از تو بد میگویند اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش. آنگاه تو از ما خواهی بود."
یاد باد خمینی کبیر(ره) که میفرمود: اگر همه این جماعت به جای درود بر خمینی مرگ بر خمینی بگویند باز هم من راهم را ادامه خواهم داد.
ب- دسته دیگر مردمیهستند که حق را تشخیص میدهند، قدر نعمت را میدانند اما جفاکارانه، روی بر میگردانند و راه دیگری بر میگزینند.
بنی امیه و بنی عباس بارها در مقاطع متعدد به حقانیت ائمه اطهار (ع) در ولایت بر امت اذغان مینمودند اما نفع شخصی آنها هیچ گاه اجازه نمیداد تا تن به پذیرش حقیقت دهند.
زیاد بن مروان قندی، علی بن ابی حمزه بطائنی و حیان سراج از نزدیک ترین یاران امام موسی بن جعفر (ع) بودند. آنان افرادی متعهد بودند که از طرف آن حضرت اختیار برخی از امور مسلمین را برعهده داشتند. پس از شهادت غریبانه آن بزرگوار، نزد اولی هفتاد هزار دینار و نزد دومیو سومیهر کدام سی هزار دینار از وجوهات مسلمین باقی مانده بود. آنان با این که از جانشینی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) اطلاع داشتند اما پندار از کف دادن این اموال اجازه بیعت با حقیقت را از آنان سلب نمود تا آن جا که خود، مذهبی جدید بنیان نهادند که به واقفیه شهرت یافته است.
این گونه شاید بهتر بتوان فحوای روایت مخالف خوانی برخی با اما عصر(عجل الله) در زمان ظهور را درک نمود. به راستی این گونه مردمان چه قدر در رقم زدن صفحات تاریخ نقش دارند؟
معروف است در قیام مردم اسکاتلند بر ضد استعمار انگلیس، ویلیام بالاس قهرمان تاریخی این کشور با حربه یکی از یاران نزدیک خود که از اشراف اهل مذاکره! بود به خاک افتاد.
در قیام مردم مسلمان شمال غربی چین که تحمل زور گویی مشروع کمونیسم! را نداشتند، مایینگ قهرمانانه میجنگید. پس از او ماهوشان مسلمان زیرک و شجاع نیز قیام کرد.
درایت او تا جایی بود که ارتش کمونیسم را در کوهستانها زمین گیر کرد. سرانجام معتمدین دیندار و مردم پسند، واسطه دولت شدند و دست بر قرآن گذارده و ضمانت دادند که در صورت پایان شورش، دولت آسیبی به مردم نخواهد رساند و حقوق شان محترم خواهد بود.
وجاهت مذهبی این افراد به حدی بود که سوگند آنان حجت را بر رهبران قیام تمام کرد.
اما خیانت آگاهانه آنان دیری نپایید که به شهادت غریبانه ماهوشان، این قهرمان گمنام جهان اسلام منجر گردید.
شریح قاضی نیز از این دسته افراد بود. در فرمانداری کوفه اگر نبود شهادت دروغین او بر زنده بودنهانی، همان دم قبیلههانی کار عبیدالله را یکسره مینمود و تاریخ شیعه، این گونه داغدار ظلم بدخواهان نمیگردید.
عمر سعد بهتر از هرکس میدانست که مقابله با فرزند رسول خدا(ص) گناهی نا بخشودنی است. اما رسیدن به حکومت ری، چشم عقلش را کور کرده بود. وقتی شمر، پیام عبیدالله را برای او آورد که اگر اهل جنگ نیستی سپاه را واگذار، او بر شمر لعنت فرستاد که باعث این خون ریزی شده است. به شهادت مقاتل، عمر سعد در عصر روز عاشورا به حال زنان و فرزندان بی پناه ابا عبد الله(ع) و یارانش اشک ریخت. او با تمام وجود اقرار داشت که مصیبت ناروای اسرای کربلا و فاجعه آمیزترین ظلم تاریخ، نتیجه نا حق مطامع اوست.
نقل است که وقتی سربازان عمر سعد برای غارت خیمهها حمله ور شدند یکی از آنها برای تصاحب زیور آلات فاطمه بنت الحسین(ع) به وی حمله آورد. وقتی زیور آلات به چنگش آمد، نشست و زار زار گریست. فاطمه علت گریه اش را پرسید. مرد گفت متاثرم از این که جواهرات فرزندان رسول خدا را به یغما میبرم. آن خانم بزرگوار پاسخ داد اگر ناراحتی اینها را به من برگردان. سرباز مشتش را جمع کرد و گفت اگر من نبرم کس دیگری خواهد برد...!
عبیدالله و یزید نیز آگاهانه دست به این جنایت ننگین زدند تا آن جا که اظهار ندامت آنان بارها نقل تاریخ شده است. اما چه سود که حسین(ع) و یارانش دیگر حیات ظاهریشان را باز نخواهند یافت.
سرنوشت اسلام با جفای سردمداران کفر که البته ظاهری اسلامیو عالمانه داشتند گونهای دیگر رقم خورد و این بالاترین درد است که نه مشرکان و بت پرستان، این مسلمین به ظاهر اهل تهجد بودند که رأس حقیقت را بر فرار نیزه جهل و نفاق آویختند در حالی که بانگ پیروزی شان غریو الله اکبر بود. نتیجه شرک مادی ودیانت منهای خدا چیزی جز این نخواهد بود.
اینان نه حسین و یارنش که در حقیقت، خدای آنان را در عاشورا زیر سُم ستوران خویش گرفتند؛ خدایی که زبانشان لحظهای از یاد او غافل نبوده و آیههایش را از بر بودند.
در سراسر تاریخ، خدا مذبوح خنجر جور یزیدیان بوده است بی آن که کسی حتی یک روز برای غربت او بر سینه کوبیده و اشک بریزد. وای بر امتی که بی توجه به خدای حسین تنها برای حسین، علم عزا بر افرازد.که این گونه باز در معرض ابتلا به معرفت کوفیانه! خواهد بود. کوفهای که مثال نمکدان شکنی منافقان تاریخ است.
نیرنگ خط کوفی زمانی بی رنگ خواهد شد که یک قدم فراتر از نام حسین، راه حسین اندیشه مسلمین را به خود مشغول سازد. راهی که در نبود ظاهری حسین و اصحاب عاشورایی او امتداد مییابد اگر خدای حسین ذبح نگردد.
آری مظلوم تر از حسین علیه السلام در کربلا خدای حسین بود. والسلام 8/11/85 قم